حسن المجتبی شهادت بدون نغمه تابوتِ گل را بوسه زدمحسن کاویانی

تیری که سمتش رفت هم حتی
مثل کمان قدش کمانی بود
از دستِ آدمها ! رها می شد
شرمنده از این ناتوانی بود

تابوتِ گل را بوسه زد، افتاد
از شدت شرمندگی جان داد
در پای مردی آسمان پیشه
مردی که صلحش جان فشانی بود !

مردی که تنها رفت تا میقات
دلخسته از تفریط و از افراط
بر قلب پاکش صد هزاران زخم
از مومنانِ نهروانی بود

ای کاش زخمش زخمِ خنجر بود
زخمِ زبان از مرگ بدتر بود
زخم زبان هایی که او میخورد
پاداشِ عمری مهربانی بود

از بس که عمری ابن ملجم ها
با اسمِ یاری دورِ او بودند
وقت نمازش هم زره می بست
مردی که اوجِ پهلوانی بود

هی برد دندان بر جگر آخر
صبرش به لب آمد ولی پرپر!
آن روز تشتِ خانه چون دشتِ
گل های سرخ و ارغوانی بود

دلخسته بود از همنشینی ها
با قاتلینِ مادرش زهرا
زهری که نوشید آخرش، تنها،
شیرینی اش در زندگانی بود ...

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]