کلبه تاریک من کردی چراغانی
امدی در کنج ویرانه به مهمانی
قاری نیزه نشین من چرا دیگر
بهر مرگ دخترت قران نمی خوانی
بگذار امشب،
سر بروی دامانم،
از غمت نیمه جانم
تا سحر نوحه خوانم
یابن الزهرا،سیدی یا بن الزهرا
گو سخن بادخترت از این گلو بابا
از تنور وطشت واز نیزه بگو بابا
کاش می مردم نمی دیدم میان طشت
خیزران میزد به لبهایت عدو بابا
من مردم از،
خون دندانت بابا
چشم گریانت بابا
موی سوزانت بابا
یابن الزهرا ، سیدی یابن الزهرا
ای پدر افتاده دیگر دخترت از پا
باقدخم گشته ام چون مادرت زهرا
زنده گر این دختر تو مانده تا امشب
جای من عمه کتک خورده ولی بابا
جان مادر ،
جان من امد برلب
میروم باتو امشب
الوداع عمه زینب
یابن الزهرا سیدی یا بن الزهرا