عبدالله بن الحسن شهادت بدون نغمه کشید دست ز دست عقیله تا برودایمان کریمی

شبیه تیر که از چله کمان برود
شهاب شد که به آغوش کهکشان برود

دوید از وسط سنگ های کوفی تا...
شبیه رود به دریای بیکران برود

نخواست تیر نگاه پر از محبت عشق
به عمق دیده نحس حرامیان برود

رسید و دید که چیزی نمانده در گودال
ز جسم بی رمق و سرخ عشق جان برود

و دید هیچ نمانده ست تا سر خورشید
ز دست نیزه به محراب آسمان برود

و ارث مادری اش بود بازویش تا که
بهار باشد و در قالب خزان برود...

شنید اینکه کسی گفت راه باز کنید
 برای آخر این غائله سنان برود...

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]