رقیه سادات کاروان اسرا ، شهادت واحد ، زمزمه عمه برای من سپر شدمرتضی صیاد

بابا
اومدی و شبم سحر شد
دو چشم دختر تو تر شد
به زیر ضرب تازیانه
عمه برای من سپر شد

بابا
طوفان غم به قاصدک خورد
به روی زخم من نمک خورد
توو شام و کوفه دختر تو
شبیه مادرت کتک خورد

بابا
گرد یتیمی روم نشسته
دشمن دو دست من رو بسته
خبر داری که زجر ملعون
پهلو و دستمو شکسته

بابا
برام نمونده یک ستاره
اگه میخوای بیای دوباره
میون راه برا رقیه ت
بخر دوباره گوشواره

بابا
ندارم از غم تو چاره
به من میکردن هی اشاره
قهقه زد دختر خولی
به این لباس پاره پاره

بابا
دشمنات از راه میرسیدن
هی سر من داد میکشیدن
برای تفریح دختراشون
موی سرم رو میکشیدن

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]