فاطمه الزهرا بستر بدون نغمه دارد هوای شانه هایم رابه سر، دیوارعلی شکاری

دارد هوای شانه هایم رابه سر، دیوار
زینب عصای پیریم شد، بیشتر دیوار


این روزها تصویر ها را تار می بینم
آیینه ام خورده است چندین بار بر دیوار


از رفتن خورشید عمرم جانب مغرب
با بام می گرید فراوان هر سحر دیوار


هرچند پنهان کرده ام گل زخم هایم را
تا که علی هم بشنود، گفته به در دیوار


مسمار هم  دیدید که دستی در آتش داشت
از کینه هایش هست تنها با خبر دیوار


سخت است با یک بال پرواز غریبانه
بگذاشت بسکه بر روی این پر اثر دیوار


خانه نشینی در مدینه اولین درد است
دنیای بی من بر علی شد سر به سر دیوار

 

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]