جعفر الصادق شهادت بدون نغمه ميان آن همه شاگرد هم باشی غريبی تومحمد قاسمی

بياموزند تا در مكتبت، مردم صداقت را
به نام تو سند كردند شش دانگ ولايت را

تو را از شش جهت خواندند مولای ششم چونكه
به دست خويشتن داری زمام كلّ خلقت را

به ميليونها چنان سقراط، يا صدها چنان لقمان
عطا كردند از دريای تو يك قطره حكمت را

ميان آن همه شاگرد هم باشی غريبی تو
نميفهمند وقتی اين جماعت، شأن عصمت را

هَلِ الدّين؟ غير حبّ و بغض، مذهب چيست غير از اين؟
خدا از ما نگيرد اين ولايت، اين برائت را

تو از بس از حسين و كربلا رفتن به ما گفتی
به پا كردی درون سينه ها شور قيامت را

گرسنه، تشنه، خاك آلود، غمگين زائرش گشتی
چه خوب آموختی بر شيعيان، رسم زيارت را

نمی ماند گنه كاری ميان عرصه ی محشر
اگر در پای ميزان رو كنی حكم شفاعت را

اگر می گفت يازهرا كسی در پيش روی تو
عوض می كرد ياد پهلويش حال و هوايت را

پس از زهرا گمانم رسم شد در شهر پيغمبر
بسوزانند در آتش، درِ بيت سيادت را

شبانه با سر و پای برهنه، بُردن از خانه
ز حدّ خود به در كردند نامردان جسارت را

به هرگامی كه ميرفتی بسوی قصرِ آن ملعون
گمانم با دو چشم خويش ميديدی شهادت را

عذاب اوّلين و آخرين بادا بر آن قومی
كه سوزاندند از كين، قلب خورشيد امامت را

كلام آخرت وقف نماز با توجّه شد
عجب شرمنده ی خود كرد اين حرفت عبادت را

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]