حجت المهدی فراق و وصال بدون نغمه یابن خیرالنسا قبولم کنمحمد حسین رحیمیان

من خزانم بهار می خواهم
عزت و اقتدار می خواهم
مثل دریا به وقت طوفانم
بی قرارم، قرار می خواهم
بین این جاده های لغزنده
قدمی استوار می خواهم
وای از بی تحملی، آقا
طاقت انتظار می خواهم
دل شوریده ای شبیه دلِ
پسر مهزیار می خواهم
رفته از دست دین و ایمانم
من مسلمان نا مسلمانم

یابن خیرالنسا قبولم کن
به غلامی مرا قبولم کن
آمدم باب میلتان بشوم
خاتم الاوصیا قبولم کن
گره ها بی تو بی عدد شده اند
شاه مشکل گشا قبولم کن
آمدم حرّ لشکرت بشوم
وارث کربلا قبولم کن
خیمه ات پاسبان نمی خواهد؟!
مهربان، با وفا! قبولم کن
آمدم سر به زیر، گریه کنان
آنچه خواهی شوم، امام ِزمان

دردها را بیا و درمان کن
باز ویرانه را گلستان کن
خشکسالی بس است آقاجان
رحم بر حال این بیابان کن
حضرت نور، سوی ما برگرد
دل تاریک را چراغان کن
با ظهورت برای پیر و جوان
زندگی را دوباره آسان کن
یا علی، یا علی، ببر آقا
دست بر ذوالفقار و طوفان کن
حضرت جادوانه بسم الله
مرتضای زمانه بسم الله

بی تو گم شد مروت و مردی
درد امروز ماست بی دردی
دور هر کس به جز شما گشتیم
روز و شب کار ماست ولگردی
پر شده گوشه گوشه ی دنیا
از دروغ و نفاق و دلسردی
هر چه گفتی خلاف آن کردیم
هر زمان رو زدیم عطا کردی
ادعا پشت ادعا، ای وای
ما چه کردیم تا تو برگردی؟!
خلق با کفر هم قسم شده اند
ندبه خوان ها چه قدر کم شده اند!

ای پناه بدون یاورها
پر و بال همه کبوترها
العجل العجل اباصالح
شده بسته تمامی درها
بی تو افتاده اند آقاجان
دشمنانت به جان نوکرها
شیعه یک سوی عالم و آن سو
جنگ و تحریم و بغض لشکرها
در یمن حرمله زیاد شده
باز دلواپسند مادرها
جان چشمِ در انتظار رباب
بال های شکسته را دریاب

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]