صحرا به صحرا، کو به کو هر روز
گفتیم از جانِ رسول الله
از آن شهید بی سری که بود
این بار مهمان رسول الله
او بود مهمان نبی و ما
مهمان خار و کعب نی بودیم
بالشت سنگ از ما و جایش بود
بر روی دامان رسول الله
صحرا به صحرا زجر می آمد
تا آن زمان که فجر می آمد
با تازیانه رقص مستی داشت
از چشم پنهان رسول الله
یا داد از آن ساعتی که ما
در کاخ آن مِی خوار می دیدیم
می زد به دندان پدر, گفتیم
قربان دندان رسول الله
بر روی پیغمبر اگر از بام
خاکستر و... دیدم سر بابام
ته مانده ی مِی را ... وَ می دیدم
چشمان گریان رسول الله
*********
صحرا به صحرا ناله و شیون
سی سال می میرد از این غم ها
حال این شب آخر به جای درد
گردیده مهمان رسول الله