حسین الشهید کاروان اسرا بدون نغمه چند روز است اسیر سفرممحمد بختیاری

چند روز است اسیر سفرم،غصه‌ی جانسوز تو و قاسم و عباس و علی‌اكبر و جعفر شده داغ جگرم،سایه‌ ی سنگین سرت روی سرم،خم شده دیگر كمرم،بعد تو بی بال و پرم، درد و بلایت به سرم
كاش كه چشمی بگشایی، و ببینی كه در این داغ جدایی، چه به روز من و اطفال حرم آمده ای ماه خدایی! آن قدر سخت گرفتند به ما بعد تو در راه، كه از ما نرسیده است به این شهر به جز سایه‌ی آهی.
 
چند روز است به جای تو و عباس شدم همسفر سایه‌ی خولی و سنان، هر طرفی چشم من افتاد، غمی روی دل افتاد، كه ناگاه در آن كوچه‌ی تنگ از همه جا بارش سنگ آمد و یك پیرزن از جنس جهنم به كسی قول طلا داد، كه با نیزه به نزدیكی بامش برود ...، لحظه‌ای آمد، و دنیا به سرم ریخت كه سنگی به سر زخمی تو بوسه زد و سر ز روی نیزه‌ات افتاد، رقیه به سویت خم شد و تا خواست كه نامت ببرد شانه‌ی زنجیر حصاری به پرش شد، پُرِ سرباز همه دور و برش شد، نیش تلخ دو سه شلاق عجب درد سرش شد، تنش انگار حصیری است پر از تار سیاهی.
 
**************
چند روز است پرستار حرم زینب كبری، سپر و حامی و غمخوار حرم زینب كبری، پدر و مادر و دلدار حرم زینب كبراست، چه گویم كه اباالفضل علمدار حرم زینب كبراست، به خداوند قسم حیدر كرار حرم زینب كبراست، پس از حضرت حق و پسر خون خداوند، نگهدار حرم زینب كبراست، ولی چشم به نیزه ست كه از چشم تو بر خسته‌ی این راه رسد نیمه نگاهی.
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]