حسین الشهید گودال قتلگاه بدون نغمه والله، كه مستحق تاراج نبوداصغر چرمی

از حد بگذشت تا جراحات تنش
افتاد ميان قتلگاهي بدنش
پيراهن كهنه اى به تن داشت حسين
ايكاش كه مي ماند بجاى كفنش
*****
حالا كه به گودال كشانديد تنش را
پامال نموديد تمام بدنش را
پس رحم كنيد و نبريد اين دم آخر
پيراهن جا مانده بجاى كفنش را
*****
هرگز نشد اين مسئله ي ذهنم حل
يك خواهر دلشكسته از روي تل
تا چشم بهم زند، بريزند سر
 صد پاره تن برادرش، در مقتل
*****
هرگز نديده ام ز شما سرفرازتر
عالم نديده از غمتان جانگدازتر
هر طور خواستم كه نگويم چه شد ولي
كو روضه اي ز روضه ي گودال بازتر
*****
مي گفت: نزن، نزن، نزن، اين بدن است
فولاد نه، آهن نه، كه صد پاره تن است
يك جاي بدن نمانده سالم بس كن
بي شرم نزن، برادرم بي كفن است
*****
شاهي كه دلش اسير يك تاج نبود
جاي قدمش مگر كه معراج نبود؟
جز پيرهن كهنه به تن داشت مگر؟
والله، كه مستحق تاراج نبود
*****
ماندم كه چرا سينه ي غم چاك نشد
يا كور دو چشم قوم ناپاك نشد
فرزند ابوتراب بر روي زمين
بي غسل و كفن ماند و سه شب، خاك نشد
*****
آن روز كه بر روي زمين افتادي
تا لحظه آخري كه جان مي دادي
ممنون توايم يا قديم الاحسان
چون ياد تمام شيعيان افتادي

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]