جعفر الصادق شهادت واحد خونه ی ما، درش سوختمحسن حسن آبادی

دارم نگاه به آسمونا میکنم
تو قرص ماه تو رو تماشا میکنم
این روزا دارم قدری از تموم اون
مصیبتاتو مادر! احیا میکنم
امروز که آتیش کشیدن به خونم     داغ عظیمت تازه شد به جونم
تا بشن آروم اهل خونه گفتم          یه کم براشون روضه تو بخونم
امروز اگه خونه ی ما، درش سوخت   اون روز علی امید آخرش سوخت
گریه ها ضجه شد تا گفتم اونجا       همراه در فاطمه هم پرش سوخت
وای وای وای  شدم من دلخون
وای وای وای       ببار ای بارون

یه شب منو با تن رنجور بردن و ...
پای برهنه کاخ منصور بردن و ...
نفس نفس به پشت مرکب خسته و
با حرف و تهمتای ناجور بردن و ...
مصیبتام آخه یکی دو تا نیست         جای امام بزم حرامیا نیست
تیزی شمشیر و، جلوم پیمبر   با غضبش دیدم میگفت: روا نیست
لایوم کیومک، ای حسین مظلوم    ای از فرات و آب دجله محروم
امان از اون گودی قتلگاه و          امان از اون خنجر و زخم حلقوم
وای وای وای  شدم من دلخون
وای وای وای       ببار ای بارون

محسن حسن آبادی

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]