فاطمه الزهرا شهادت ، کوچه ، هجوم به خانه وحی واحد ، زمزمه امون از اون شهری کهمظاهر کثیری نژاد


امون از اون شهری که دل پیمبرش سوخت
کرده دلم هوای خونه ای که درش سوخت
وه، چه دلای سنگی، چهل تا مرد جنگی
یه غنچه ی قشنگی همراه مادرش سوخت
زهرا به پشت در بود،توی دل خطر بود
آتیش زبونه زد تا روسری سرش سوخت
وای حالا کی برات   دعا می کنه    این مردم بی لیاقت
علی رو کشون   کشون نبرید      که زهرا نداره طاقت
نفرین بر این شهر  بر در و دیوار   مادر خوبم  خدا نگهدار
مادر خوبم خدا نگهدار     مادر خوبم خدا نگهدار
*****
دیدم یه گرگ نامرد    می خواست واسه ما شیر شه
کاش یه کاری می کردم      از زنده موندن سیر شه
تا نانجیب تو کوچه       مادرمو کتک زد
خواستم بگم به بابام         می ترسیدم که دیر شه
مادر ولی نمی ذاشت           چیزی بگم به بابام
این دو تا داغ بسه که         حسن یه باره پیر شه
واای لعنت به کسی  که بست راه مادر و  عذر تقصیر آورد
لعنت به اونی   که مادرمو  تنها تو کوچه   گیر آورد
دست از این    زمونه بردار    مادر خوبم خدا نگهدار
مادر خوبم خدا نگهدار     مادر خوبم خدا نگهدار
*****
سنگ صبور بودم و    سنگی به ساغرم خورد
تیر شکارچیا به       کبوتر حرم خورد
بابا نفهمید چی شد،        ولی پر از ناله بود
حسین نفس می زد و      بغضشو خواهرم خورد
فقط بگم می خواستم رو پنجه ی پا وایسم
نشد سپر شم آخر! سیلی به مادرم خورد
وای چه گناهی از   علی سر زده    که مزدش شده  دل خون
حسن و حسین   پیش زینبین    می خونن به  صوت محزون
الهی این غم باز نشه تکرار  مادر خوبم خدا نگهدار
مادر خوبم خدا نگهدار  مادر خوبم خدا نگهدار
 
مظاهر کثیری نژاد
 
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]