عبدالله بن الحسن ، قاسم بن الحسن شهادت بدون نغمه دست از عمه کشیدمرضا دین پرور

خواستم دل را بساط غم کنم
تا ز داغی عزایت کم کنم
بر کویرخشک لبهایت چو ابر 
بارشی میخواستم نم نم کنم
دست از عمه کشیدم آمدم
تا که از آه تو قدری کم کنم
آمدم تا که سپر گردم به تو
آمدم بر تیرها سر خم کنم
لحظه جان دادنم کی میرسد؟
بند قلبم را بگو محکم کنم
پهن کن سجاده آغوش را
"من دو رکعت گریه میخواهم کنم"
بر لب قاسم عسل دادی عمو
حلقه ای از خون بده دستم کنم
 من سری دارم که بایستی بر آن
چوبهای نیزه ای پرچم کنم
پیکرت پشت و پناهم میشود
قتلگاهت قتلگاهم میشود

میکُشندت از ولایت سیرها
بغض های مانده در تفسیرها
میوه های استجابت میرسند
سجده های بی وضوی پیرها
سجده میآرند بر زخم تنت
تیرها سرنیزه ها شمشیرها
می برندت روی منبرهای نی
چشم های شور بی تقصیرها
دامنی از سنگ هم آورده اند
بزدلان سنگدل این شیرها
خویش را پیروز میدانند عمو
میشود حس کرد از تکبیرها
تو گره خوردی به خون تا واشود
گیرهای این بهانه گیرها
روح من با روح تو تا عرش رفت
حیف که مانده تنم این زیرها
استخاره کرده قلبم خوب نیست
خوب شد در کربلا ایوب نیست

رضا دین پرور
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]