جعفر الصادق شهادت بدون نغمه صحن چشمت شبیه دریا شدمحسن حنیفی

وارد در تنور

عاشقم از تبار سلمانم         زیر دین محبتت باشم
آمدم تا تمامی عمرم   دست بر سینه خدمتت باشم

جان من از ارادتت لبریز  محو تو غرق نور خواهم شد
امرکن روی چشم یا مولا!     وارد در تنور خواهم شد

پای دَرست ملائکه حاضر   نَفَس تو زُراره می سازد
یا هزاران هُشام را چشمت  میکند تا اشاره، می سازد

درس امروز می شود تعطیل        مرثیه خوان رسید گریه بکن
مجلس روضه مجلس درس است  ابن عفّان رسید گریه بکن
*

شانه هایت به لرزه می افتند   وسط گریه می روی از حال
وسط روضه ی لب تشنه      وسط روضه ی سر و گودال
 
جدّ تو شد غریب و غرقه ی زخم  بین گودال دست و پا می زد
هیچ کس یاری اش نکرد او هم      مادر خویش را صدا می زد

وسط روضه های مرثیه خوان  صحن چشمت شبیه دریا شد
ضجه هایت بلند شد تا که      شمر از روی سینه اش پا شد

راستی چند روز قبل از این     خانه ات را چرا شراره زدند
دل تو غرق زخم بود ولی    روی زخمت نمک دوباره زدند

چه شد آن شب که حرمت تو شکست  بی عمامه چرا تو را بردند
پا برهنه، شبانه، بین نماز                 بی خداها کجا تو را بردند؟

مو پریشان شدی در آن کوچه   گرد و خاکی شده است پیرهنت
چه بگویم که خاک بر دهنم          بین کوچه کشیده شد بدنت

درد پهلو برید امان تو را       تا در آن کوچه ها تو را بردند
صفحه ی روضه ها عقب برگشت  مادرت را چقدر آزردند...

محسن حنیفی
 

*زید ابن شحام نقل می کند : با جمعی از اهل کوفه خدمت امام صادق علیه السلام بودیم که جعفر بن عفّان بر او وارد شد امام او را احترام کرد و کنار خود نشاند سپس فرمود: ای جعفر به من رسیده است که درباره ی حسین علیه السلام شعر می گویی، عرض کرد: آری فدایت شوم؛ برای او سرودم و او و کسانی که با او بودند. گریستند تا اشک بر روی محاسنش جاری شد سپس فرمود: به خدا فرشتگان مقرب خدا در اینجا حاضر شدند و گفتار تو را درباره ی حسین شنیدند و مثل ما بلکه بیشتر از ما گریستند...

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]