رقیه سادات شهادت واحد النگوهامو ز دست من در آوردنرضا تاجیک

دلم شکسته از این روزای بارونی
یه مردی می گفت به تو که نامسلمونی
نشنید رو نیزه چه آیاتی رو میخونی
سرت رو نیزه قاتل زینب     همش می گفتم امون از دل زینب
بابا حسین جان 3     بابایی    باباحسین جان
 

دلم گرفته ولی گریم نمی گیره
طفل تو خسته از این روزای دلگیره
ببین که دستام میون غل و زنجیره
اشک چشامو بابا ندیدن      چادرمو از رو سرم کشیدن
بابا حسین جان 3     بابایی    باباحسین جان
 

ندیدی بابا چطوری ما رو آزردن
تو کوچه های یهودیا ما رو بردن
النگوهامو ز دست من در آوردن
با چشم گریون حسین می گفتیم         پیرهن خونیتو بابا پس گرفتیم
بابا حسین جان 3     بابایی    باباحسین جان

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]