زینب کبری - - -- - -غزل مصیبت کوفه*آن روز که روی نیزه ای سر می رفت**امیر حسین الفت**- - -

آن روز که روی نیزه ای سر می رفت‎
خورشید ز حدّ خود فراتر می رفت

این راه همیشگی خورشید نبود
اینبار به یک غروب دیگر می رفت

بر قله نیزه پرچم سرخی شد
چون باد بر آن طرّه عنبر می رفت

می رفت به سمت کوفه بی دعوت، نه
دعوت شده ای بود که با سر می رفت

با خود همه زخم نامه ها را می برد
بر شاخه نیزه چون کبوتر می رفت

در مسجد و بر فراز نی فرق نداشت
هر شهر که می رسید منبر می رفت
***
دل بود که برنیزه تلاوت می کرد
دل بود که دنبال برادر می رفت

خون بود که از گوشه مژگان حسین
خون بود که از محمل خواهر می رفت

می خورد به جای او به سرهای دگر
هر بار که سنگی به خطا در می رفت

از یک سر بر نیزه چه می ترسیدند!
عباس اگر نبود معجر می رفت

آنگونه که گهواره اصغر هم رفت-
آنگونه که خون ز گوش دختر می رفت-

 می دید کسی سایه زینب؟ هرگز!
تاریخ اگر کمی عقب تر می رفت

امیر حسین الفت
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]