رقیه سادات شهادت بدون نغمه کشید موی مرا دست ساربان بابا!محسن حنیفی

به دامنم ببرد رشک، آسمان بابا!
به ماه تا که تو را می دهم نشان بابا!

تو بعد نیزه و طشت و تنور و خورجین ها
شدی به کودک ویرانه میهمان بابا!

کلافه کرده مرا این خرابه تاریک
کلافه کرده مرا درد استخوان بابا!

هراس دارم از این کوچه های نامحرم
ز بس که طعنه شنیدم از این و آن بابا!

خرابه تکیه و منبر شده است دامانم
گلوی تشنه و زخم تو روضه خوان بابا!

تو زخم روی لبت خورد و من سر جگرم
ز بس که زد به لبت چوب خیزران بابا!

تو را به گودی مقتل کشیده اند و مرا
کسی به سمت خرابه کشان کشان بابا!

کشید زلف تو را مشت شمر در گودال
کشید موی مرا دست ساربان بابا!

محسن حنیفی
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]