ناگهان زلفِ پریشان تو را میگیرند
سر سجاده گریبان تو را میگیرند
تو در این خانه بنا نیست که راحت باشی
چند هیزم سر و سامان تو را میگیرند
وقت نعلین به پا کردن تو یک آن است
چون حسودند همین آنِ تو را می گیرند
دختران تو یقیناً ز کسی ترسیدند
بی سبب نیست که دامان تو را میگیرند
سعی کن بلکه خودت را بکشانی ورنه
ریسمان ها به خدا جانِ تو را میگیرند
علی اکبر لطیفیان
سر سجاده گریبان تو را میگیرند
تو در این خانه بنا نیست که راحت باشی
چند هیزم سر و سامان تو را میگیرند
وقت نعلین به پا کردن تو یک آن است
چون حسودند همین آنِ تو را می گیرند
دختران تو یقیناً ز کسی ترسیدند
بی سبب نیست که دامان تو را میگیرند
سعی کن بلکه خودت را بکشانی ورنه
ریسمان ها به خدا جانِ تو را میگیرند
علی اکبر لطیفیان