رقیه سادات شهادت زمینه راحت نگذارم پلک خود روی همامیرحسین الفت

بابا میمیرم از غم و از الم
راحت نگذارم پلک خود روی هم
بابا برای تو می کردم دعا      نماند سر تو زیر دست و پا
بابا بابا می گیرم بر دامان سرت
بابا بابا می میرد از غم دخترت

تا حالا بابا من اگر زنده ام
از عمه زینم من شرمنده ام
عمه میشد سپر بر من بی درنگ   حتی در کوفه زیر باران سنگ
بابا بابا هر کس رد میشد می زدم
بابا بابا نتوانم بردارم قدم

وقتی چوب تر بر لبت جا گرفت
عمه زینب هم چشم من را گرفت
غمهای عالم بر قلب من نشست    گفتم آنجا دیگر دندانت شکست
بابا بابا هق هق کردم پای سرت
بابا بابا ای کاش بودم جای سرت

امیرحسین الفت
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]