حسن المجتبی ولادت بدون نغمه بهترين حس عاشقانه حسنمحمد بیابانی

باز هم زائر سپيده شدم
در حوالي عشق ديده شدم
مرده بودم و با نگاه شما
مثل روحي به تن دميده شدم
تا بيايم مرا صدا زده اي
نام من گفتي و شنيده شدم
از قدم هاي با طراوت تو
مثل باران شدم چكيده شدم
ميوه ي كال شاخه اي بودم
كه به لطف شما رسيده شدم
تا به بار آمدم مرا كندي
با دو دستي كريم چيده شدم
تو مرا از خودم جدا كردي
و براي خودت سوا كردي

مثل باران هميشه مي باري
با قدومت بهار مي آري
در كوير دلم بگو آيا
دانه عشق خود نمي كاري؟
طعم لبهاي توچه شيرين است
بسكه زيبايي و نمك داري
تا كه بر هر غريبه رو نزنم
دست خالي مرا نميذاري
من هم از راه دور آمده ام
مي دهي اين غريبه را ياري
تشنه لطف جام دست توام
دعوتم مي كني به افطاري
مستي وباده هِي چه ميچسبد
وقت افطار مِي چه ميچسبد

ما به لطف شما غزل داریم
عشق را با تو لم یزل داریم
حرفت آمد که ناگهان دیدیم
روی لبهای خود عسل داریم
تا که حرف کریم می آید
از کرامات تو مثل داریم
از کسی جز خدا نمی ترسیم
چون که شیرافکن جمل داریم
سر زیبایی تو با یوسف
بین اشعارمان جدل داریم
مثل تو نیست ورنه صد یوسف
در همین جا ، همین بغل داریم
هرکسی عاشق تو آقا شد
رنگ لیلا گرفت و زیبا شد

اي به لبهاي من ترانه حسن
بهترين حس عاشقانه حسن
تا كه نام تو را به لب بردم
در دلم زد گلي جوانه حسن
پرتوي از جمال تو كرده
رخنه در عمق هركرانه حسن
كوچه ها را ببين كه بند آمد
منشين پشت درب خانه حسن
مزني شانه گيسويت كه دلم
كرده در زلفت آشيانه حسن
تا به دست آورم دل زهرا
روضه ات را كنم بهانه حسن
صلح تو شد پيام عاشورا
ابتداي قيام عاشورا

اي تمام سخا و جود خدا
اكرم الاكرمين أكرمنا
با هزاران اميد آمده ام
دست خالي ردم مكن آقا
ماه كامل شد از همان روزي
كه شما آمدي در اين دنيا
بخدا كم نمي شود از تو
قدمي رنجه كن به محفل ما
خواب ديدم مدينه آمده ايم
تا بگيريم اجازه از زهرا
كه برايت حرم درست كنيم
مثل مشهد شبيه كرب و بلا
تا كه گرديم سائل خوانت
اي فداي مزار ويرانت

اي فقط ناله  اي صداي اشك
اي وجود تو مبتلاي اشك
گيسوانت سپيد شد آقا
پيكرت آب شد به پاي اشك
حرف من نيست فضه ميگويد
بين خانه تويي خداي اشك
قتل تو بين كوچه ها رخ داد
زهر يارت شده دواي اشك
شب جشن است پس چرا گريه
تو بگو پاسخ چراي اشك
چقدر گريه ميكني آقا
روضه ات را بخوان به جاي اشك
ماجرايي كه زود پيرت كرد
آنچه از زندگيت سيرت كرد

چه بگويم از آن گل پرپر
چه بگويم ز داغ نيلوفر
چه بگويم سياه شد روزم
اول كودكي شدم مضطر
حرف من خاطرات يك لحظه است
لحظه اي كه نبود از آن بدتر
ايستادم به پنجه پايم
تا كنم روبروش سينه سپر
مثل طوفاني از سرم رد شد
دست او بود و صورت مادر
ناگهان ديدمش زمين خورد و
كاري از دست من نيامد بر
بعد آن غصه بود و خون جگر
ديدن روي قاتل مادر

محمد بياباني
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]