ای کشتی شکسته که پهلو گرفته ای
بر گو چرا تو دست به پهلو گرفته ای
گل را خدا برای سرور آفریده است
ای گل چرا به غصه و غم خو گرفته ای
گاهی زدرد شانه، ز دل آه می کشی
گاهی زدرد دست به بازو گرفته ای
از ماجرای کوچه نگفتی به من، بگو
اکنون چرا ز مَحرم خود رو گرفته ای
دیوار گشته است عصای تو باز هم
بینم که دست بر سر زانو گرفته ای
دیشب نماز نافله ي تو نشسته بود
دیدم که دست خویش به پهلو گرفته ای
هر گه که در به روی علی باز می کنی
خوشحال می شوم که تو نیرو گرفته ای
رنگی ز داغ گر كه (وفائی) به شعر توست
چون لاله ها ز باغ ولا بو گرفته ای
سید هاشم وفائی
بر گو چرا تو دست به پهلو گرفته ای
گل را خدا برای سرور آفریده است
ای گل چرا به غصه و غم خو گرفته ای
گاهی زدرد شانه، ز دل آه می کشی
گاهی زدرد دست به بازو گرفته ای
از ماجرای کوچه نگفتی به من، بگو
اکنون چرا ز مَحرم خود رو گرفته ای
دیوار گشته است عصای تو باز هم
بینم که دست بر سر زانو گرفته ای
دیشب نماز نافله ي تو نشسته بود
دیدم که دست خویش به پهلو گرفته ای
هر گه که در به روی علی باز می کنی
خوشحال می شوم که تو نیرو گرفته ای
رنگی ز داغ گر كه (وفائی) به شعر توست
چون لاله ها ز باغ ولا بو گرفته ای
سید هاشم وفائی