فاطمه الزهرا بستر بدون نغمه چرا ز مَحرم خود رو گرفته ایسید هاشم وفایی

ای کشتی شکسته که پهلو گرفته ای
بر گو چرا تو دست به پهلو گرفته ای
گل را خدا برای سرور آفریده است
ای گل چرا به غصه و غم خو گرفته ای
گاهی زدرد شانه، ز دل آه می کشی
گاهی زدرد دست به بازو گرفته ای
از ماجرای کوچه نگفتی به من، بگو
اکنون چرا ز مَحرم خود رو گرفته ای
دیوار گشته است عصای تو باز هم
بینم که دست بر سر زانو گرفته ای
دیشب نماز نافله ي تو نشسته بود
دیدم که دست خویش به پهلو گرفته ای
هر گه که در به روی علی باز می کنی
خوشحال می شوم که تو نیرو گرفته ای
رنگی ز داغ گر كه (وفائی) به شعر توست
چون لاله ها ز باغ  ولا بو گرفته ای

سید هاشم وفائی
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]