ادب كن اي مدينه زينب آمد
ز جا برخيز زهرا منصب آمد
مدينه باز كن آغوش خود را
بنه بر زير اين پا دوش خود را
مدينه كاروان از دور پيداست
ميان هاله اي از نور پيداست
نميپرسي چرا تنهاست زينب؟
چرا با مشتي از زنهاست زينب؟
چرا مشكي به تن دارند اينها؟
چرا پاره است معجرهاي زنها؟
چرا بر رويشان افتاده پنجه؟
مگر ديدند اين زنها شكنجه
نميپرسي چرا از دردهاشان؟
نميگيري سراغ مردهاشان؟
نميگويي حسينت كوش زينب؟
چه بگرفتي تو در آغوش زينب؟
بپرس از روز و احوال علمدار
بگو از گريه كردن دست بردار
مدينه احترامش را نگهدار
نبر او را به سمت و سوي بازار
تو كاري كن كه از تو بد نگويند
به تو دشنام تا آن حد نگويند
تو كاري كن كه در پايان فرجام
نباشي در كنار كوفه و شام
مبادا خويش را آذين ببندي
به اهل بيت پيغمبر بخندي
مبادا سنگ از بامت بريزند
كه سرب داغ در كامت بريزند
اگر ديدي ميان كوفه و شام
به آل الله ميگفتند دشنام
اگر ديدي كه مردانش پليدند
كه چادر از سر زنها كشيدند
ببين تاريخ از آنها چه گويد
از اين رفتار با زنها چه گويد
تو با آنان هزاران فرق داري
تو در خاكت رسول خلق داري
اگرچه خاطري بد از تو داريم
هنوز از كوچههايت سوگواريم
ولي فرمود آن ماه دل آرام
تمام روضه ها الشام الشام
بيا تا خاطرات از سر بگيريم
و يا چشمان آن خواهر بگيريم
بگيريم از يزيد آن خيزران را
ببوسيم از كرامت آن لبان را
بميرم گشت دندانش شكسته
به پيش خواهري با دست بسته
سه ساله دختري فرياد مي زد
كنارش عمه زينب داد مي زد
اگر چه قتلگه در كربلا بود
تمام روضه در تشت طلا بود
امير حسين الفت
ز جا برخيز زهرا منصب آمد
مدينه باز كن آغوش خود را
بنه بر زير اين پا دوش خود را
مدينه كاروان از دور پيداست
ميان هاله اي از نور پيداست
نميپرسي چرا تنهاست زينب؟
چرا با مشتي از زنهاست زينب؟
چرا مشكي به تن دارند اينها؟
چرا پاره است معجرهاي زنها؟
چرا بر رويشان افتاده پنجه؟
مگر ديدند اين زنها شكنجه
نميپرسي چرا از دردهاشان؟
نميگيري سراغ مردهاشان؟
نميگويي حسينت كوش زينب؟
چه بگرفتي تو در آغوش زينب؟
بپرس از روز و احوال علمدار
بگو از گريه كردن دست بردار
مدينه احترامش را نگهدار
نبر او را به سمت و سوي بازار
تو كاري كن كه از تو بد نگويند
به تو دشنام تا آن حد نگويند
تو كاري كن كه در پايان فرجام
نباشي در كنار كوفه و شام
مبادا خويش را آذين ببندي
به اهل بيت پيغمبر بخندي
مبادا سنگ از بامت بريزند
كه سرب داغ در كامت بريزند
اگر ديدي ميان كوفه و شام
به آل الله ميگفتند دشنام
اگر ديدي كه مردانش پليدند
كه چادر از سر زنها كشيدند
ببين تاريخ از آنها چه گويد
از اين رفتار با زنها چه گويد
تو با آنان هزاران فرق داري
تو در خاكت رسول خلق داري
اگرچه خاطري بد از تو داريم
هنوز از كوچههايت سوگواريم
ولي فرمود آن ماه دل آرام
تمام روضه ها الشام الشام
بيا تا خاطرات از سر بگيريم
و يا چشمان آن خواهر بگيريم
بگيريم از يزيد آن خيزران را
ببوسيم از كرامت آن لبان را
بميرم گشت دندانش شكسته
به پيش خواهري با دست بسته
سه ساله دختري فرياد مي زد
كنارش عمه زينب داد مي زد
اگر چه قتلگه در كربلا بود
تمام روضه در تشت طلا بود
امير حسين الفت