حجت المهدی فراق و وصال بدون نغمه تب آینه هامجید لشکری

بیا موازنه ها را، تمام آینه ها را، تبی دوباره بریز
به لوح و جوهر و خامه، به واژه واژه ی چامه، بیا شراره بریز

نه نور گنگ و چراغی، نه نار و آتش و داغی، نه ماهتاب شبی
به خاک تیره و تارم، به کهکشان و مدارم، کمی ستاره بریز

قسم به طالع سعدت، شبیه گیسوی جعدت، گره نشسته به دل
به زانوان غزالم، به لحظه های محالم، توان و چاره بریز

تو از تبار خلیلی، دلیر و پاک و اصیلی، عصا گرفته بیا
نیام شب زده ها را، تمام بت کده ها را، به یک اشاره بریز

الا که خیر کثیری، چه لحظه ها که عثیری۱، نصیب شیعه شده است
بدون قصد تفأل، بیا و روح تغافل، از استخاره بریز

ببین که بی تو اذان ها، ببین که خطّ و نشان ها، دچار رنگ ریاست
حقیقت ازلی را، شکوه نام علی را، به هر مناره بریز

برای «شیب خضیبی»، به پای «خدّ تریبی»، میان ناحیه ات۲
بلور اشک تلذّا، کنار تربت سقّای ماهپاره بریز

 
مجيد لشگري
۱- عثیر: لغزیدن و با سر به روی زمین خوردن
۲- زیارت ناحیه مقدّسه
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]