رقیه سادات شهادت واحد ، زمینه کربلا رفته از يادمرضا تاجیک

در اين شبها  تنها تنها   چشمانم شد دريا دريا
تمام حاجت من   بابا بابا2
از آن شب کربلا رفته از يادم
عمه آن شب که از ناقه افتادم
سر بر روي دامن تو بنهادم
شرمنده ام زحمتت دادم
بي صبرم من    چرا پدر نيامد
با من بگو   از او خبرنيامد؟
بابا حسين (ع)
...............................
همچون يک گرگ درنده     مي زندم؛ خنده خنده
تو زير تازيانه  من شرمنده 2
تا آخرين کوکب را شمرده ام
سه شب گذشته چيزي نخورده ام
باورت مي شود که نمرده ام
چون به بابا دل سپرده ام
ياس خشکم  شکسته ام ز طوفان
بر لب دارم   بيا بيا پدرجان

بابا حسين (ع)
...............................
خوش آمدي دير آمدي   وقتي شدم پيرآمدي
شدم ز دوريت دلگيرآمدي؛ دیر آمدی
هرشب بوده ام چشم انتظار تو
بوده ام در اين شهر افتخار تو
 من سر در نياوردم ز کار تو
چه آمد به  روزگار تو
اي دريغا   قسم به جان بابا
کشتند مردم    مرا شبيه زهرا(س)

بابا حسين (ع)

رضا تاجیک
دریافت سبک
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]