محمد المصطفی بعثت بدون نغمه خدا كند كه بخواهدوحید قاسمی

دوان دوان ز فراسوی نور می آید
 امین ترین کلیمان ز طور می آید
  ردای سبز رسالت به دوش خود دارد
 از آسمان نگاهش ستاره می بارد
  شتاب پای محمد،خلیل آسا بود
 شب هلاکت بت های لات وعزا بود
 نسیم خنده ی او مژده ی سحر دارد
 به دست همت خود پرچم ظفر دارد
 شعاع نور جبینش به کهکشان رفته
 به مرزهای سماوات بیکران رفته
 سپیده طبل افق را مدام می کوبد
 مسیر آمدنش را فرشته می روبد
 ترانه ی لب او «اقرا بسم ربک» بود
 تبسمش، می عرفانی ملائک بود
 دریده پرده ی شب را به نور سیمایش
 حریم خلوت خورشید،چشم گیرایش
  طنین هر قدمش شادباش می گوید
 به زیر هر قدمش سبزه زار می روید
  زمین مرید طریق مسیح نعلینش
 هزار بوسه زند بر ضریح نعلینش
  کران رحمت او وسعت هزاران نیل
 به ارتفاع مقامش نمی رسد جبریل
  خدا دوباره به عشق نبی تبسم کرد
 بهشت قرب خودش را،به نام مردم کرد
  به گوش می رسد از سمت سرزمین خُلود
 صدای خواندن چاووش حضرت داوود
  بزرگ زاده ی ایل مبشران بهشت
 امیر و قافله سالار کاروان بهشت
  مسیح مکه شد و روح مرده را جان داد
 به مرگ دخترکان عشیره پایان داد
  به قوم حق طلبان اذن میگساری داد
 سپاه و لشگر ابلیس را فراری داد
  مدبرانه به قتل خرافه فتوا داد
 به دست غنچه ی لب،حُکم جلب غم را داد
  خدا کند به نگاهی شویم مقدادش
 شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش
خداکند که بخواهد ابوذرش باشیم
 کنار گنبد خضراء،کبوترش باشیم
  بخند حضرت آقا که یاسرت باشم
 بهشت هم بتوانم مجاورت باشم
 من از تبار ارادت، ز کوی سلمانم
 هزار مرتبه شکر خدا مسلمانم
  به خال حضرت معشوق خود گرفتارم
 من از قبیله ی مجنون،ز ایل عمارم
  من از پیاله ی دستت شراب می خواهم
 برای دار جنونم طناب می خواهم
  اگرچه غرق گناهم،بیا حلالم کن
 سیاه دل نشدم،لطف کن بلالم کن

وحيد قاسمي
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]