فاطمه الزهرا کوچه زمزمه حديث کوچه و حسنسید محسن حسینی

با آنکه عمري از غم نخفتم        حديث کوچه با کس نگفتم
ديدم خزان ياس امير المؤمنين شد
من با که گويم مادرم نقش زمين شد
اي مادرم اي مادرم مظلومه مادر
ديدم که نيلي شد روي ماهش       ديدم که رفته نور نگاهش
با چشم خود ديدم بروي مه نشانه
ديدم که زهرا مادرم گم کرده خانه
اي مادرم اي مادرم مظلومه مادر
با چشم پر خون کردم دعايش   ميان کوچه بودم عصايش
که ديده يک طفلي به غم مأوا بگيرد
که ديده طفلي دست مادر را بگيرد
اي مادرم اي مادرم مظلومه مادر
کردم تماشا من روي حاکي      من بودم و يک چادر خاکي
من بودم و يک مادر شکسته سينه
من بودم و يک کوچه تنگ مدينه
اي مادرم اي مادرم مظلومه مادر

سيد محسن حسيني
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]