فاطمه الزهرا بستر بدون نغمه بستر بيماريامیرحسین الفت

كس ندارد خبر از راز نهان من و تو
آنچه بگذشت در اين بین میان من و تو
آن زمانیكه زمان یاد ندارد چه زمان
آن زمانیكه فقط بود زمان من و تو
نه زمين بود نه خورشید نه آدم نه حوا
آسمان بود و خدا بوده نشان من و تو
تا خدا درصدد ساختن عالم گشت
خلقتش را نفسی داد ز جان من وتو
همه ی عالم و آدم همه از روز ازل
می نشستند سر سفره ی نان من و تو
بانی خلقتشانیم و همین آدم ها
چند روزیست بریدند امان من و تو
یاد داری كه در این شهر در این خانه عشق
شادی هر دو جهان بود ازآن من وتو
سرخی چشم غروب است كه خون می بارد
آسمان نیز شده دل نگران من و تو
گوشه خانه مزار من افسرده شده
دست تقدیر شده فاتحه خوان من وتو
دست تقدیر نگو پنجه ی یك گرگ صفت
كه چنین فاصله انداخت میان من وتو

امير حسين الفت
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]