زهرا گذشت و خاطره هايش هنوز هست
در مسجد مدينه صدايش هنوز هست
شهري كه بود شاهد غم هاي فاطمه
پر از صداي گريه؛ فضايش؛ هنوز هست
از گلشن امید، به تاراج حادثات
گل رفته است و عطر وفايش هنوز هست
ياد مصيبتش نشد از سينه ها برون
آن داغ بر دل همه؛ جايش ؛ هنوز هست
در هر دلي كه داشت تجلي؛ به جاي ماند
در هر سري كه بود هوايش؛ هنوز هست
در خانه اي كه فاطمه نه سال رنج ديد
آثار غم به صحن و سرايش ؛ هنوز هست
در آستانه ي در آن روضه بهشت
بانگ و نواي واأبتايش هنوز هست
راز و نياز فاطمه را تا دهد گواه
محراب هست و موج دعايش، هنوز هست
چون آرزوي خفته در آغوش سرد خاک
محسن به جا نماند و عزايش، هنوز هست
گر سر زند به كلبه ي احزان او كسي
پي مي برد كه شور و نوايش، هنوز هست
سودي نخواست از فدك اما به يادگار
آن خطبه ي بليغ و رسايش، هنوز هست
تا انتقام مادر خود را كشد ز خصم
مهدي كه- باد جان به فدايش- هنوز هست
گر نيستيم قابل ديدار او «شفق»
ما را به سينه شوق لقايش هنوز هست
محمد جواد غفورزاده (شفق)
در مسجد مدينه صدايش هنوز هست
شهري كه بود شاهد غم هاي فاطمه
پر از صداي گريه؛ فضايش؛ هنوز هست
از گلشن امید، به تاراج حادثات
گل رفته است و عطر وفايش هنوز هست
ياد مصيبتش نشد از سينه ها برون
آن داغ بر دل همه؛ جايش ؛ هنوز هست
در هر دلي كه داشت تجلي؛ به جاي ماند
در هر سري كه بود هوايش؛ هنوز هست
در خانه اي كه فاطمه نه سال رنج ديد
آثار غم به صحن و سرايش ؛ هنوز هست
در آستانه ي در آن روضه بهشت
بانگ و نواي واأبتايش هنوز هست
راز و نياز فاطمه را تا دهد گواه
محراب هست و موج دعايش، هنوز هست
چون آرزوي خفته در آغوش سرد خاک
محسن به جا نماند و عزايش، هنوز هست
گر سر زند به كلبه ي احزان او كسي
پي مي برد كه شور و نوايش، هنوز هست
سودي نخواست از فدك اما به يادگار
آن خطبه ي بليغ و رسايش، هنوز هست
تا انتقام مادر خود را كشد ز خصم
مهدي كه- باد جان به فدايش- هنوز هست
گر نيستيم قابل ديدار او «شفق»
ما را به سينه شوق لقايش هنوز هست
محمد جواد غفورزاده (شفق)