حسن المجتبی - - -- - -درد بي درمان*استاد سيد رضا مويد- - -

زينب چو حال سخت حسن را نظاره کرد
دامان ز اشک و خون جگر پر ستاره کرد
آمد حسين و کرد چو از حال او سؤال
آن جا که کوزه بود به آن سو اشاره کرد
گفتند درد خود ز چه درمان نمي کني
فرمود: مرگ را به چه بايست چاره کرد؟
مي خواست روزه واکند از آب کوزه ليک
يارب چه آب بود که کار شراره کرد
پيدا بود که با جگر او چه کرده است
زهري که رخنه در جگر سنگ خاره کرد
دل رشحه رشحه داشت ز زخم زبان ولي
تزوير همسرش جگرش پاره پاره کرد
جعده به پاس مرحمت بي حساب او
در حق حضرتش ستم بي شماره کرد
باران تير بر  تن و تابوت او بريخت
تا آن زن سواره به مرکب اشاره کرد
در روضه بقيع چو شد دفن پيکرش
آن خاک پاک را همه دارالزّياره کرد
يا مجتبي به حال "مؤيد" نگاه کن
کز چشم دل به قبر غريبت نظاره کرد

استاد سيد رضا مويد

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]