محمد المصطفی زیارت ، رحلت ، ولادت بدون نغمه کتاب و عترتغلامرضا سازگار

نبي به تارک ما تاج افتخار گذاشت
براي امت خود فخر و اقتدار گذاشت
نخواست اجر رسالت ولي دو گوهر پاک
ميان ما دو امانت به يادگار گذاشت
دو گوهري که عزيزند چون نبوت او
يکي کتاب خدا و يکي است عترت او

از اين دو، مقصد و مقصود او هدايت بود
همه هدايت او نيز در ولايت بود
مودتي که زما خواست بر ذوي القربي
از او به ما کرم و عزت و عنايت بود
خطاب کرد که اين دو، اعتبارِ همند
هماره تا ابد الدهر در کنار همند

به حق که اين دو همانند نور و خورشيدند
که از نخست به قلب بشر درخشيدند
چهارده سده بگذشته هم چنان شب و روز
زهم جدانشدند و فروغ بخشيدند
چنان که نورو چراغند لازم و ملزوم
يکي است مکتب قرآن و چارده معصوم

چنان که شخص محمد جدا زقرآن نيست
بدون عترت، قرآن چراغ ايمان نيست
کسي که مکتب عترت گزيد بي قرآن
جدا زعترت و قرآن بُوَد، مسلمان نيست
رسول گفت که اينان چو اين دو انگشتند
که متصل به هم و متکي به يک مشتند

سواي قرآن مومن فنا بُوَد دينش
بدون عترت هرکس خطاست آيينش
کسي که گفت کتاب خداست ما را بس
کند هماره خدا و کتاب نفرينش
به آيه آيه ي قرآن قسم، بُوَد معلوم
که دين شيعه کتاب است و چارده معصوم

چهارده مه تابنده، چارده اختر
چهارده صدف نور، چارده گوهر
چهارده يم توفنده، چارده کشتي
چهارده ره روشن، چارده رهبر
چهارده ولي و چارده مسيحا دم
که هم مويد هم بوده، هم مؤيَد هم

هزار حيف که امت ره وفا بستند
پس از رسول خدا عهد خويش بشکستند
هنوز جسم حبيب خدا نرفته به خاک
به دشمنان خدا دسته دسته پيوستند
به بيت فاطمه ي او هجوم آوردند
به جاي گل همه هيزم براي او بردند

مدينه دستخوش فتنه اي عجيب شده
بهشت وحي محيط غم حبيب شده
کجا روم؟ به که گويم؟ چگونه شرح دهم؟
علي که نفسِ محمد بُوَد غريب شده
سقيفه گشته به پا و غدير رفته زِ ياد
چه خوب اجر نبي داده شد، زهي بيداد!

الا زخون جگر پر هماره ساغرتان
چه زود قول نبي محو شد ز خاطرتان
مگر نگفت نبي، فاطمه است بضعه ي من؟
مگر نگفت پس از من علي است رهبرتان؟
مگر نگفت که اکمال دين ولاي علي است؟
مگر نگفت که اين آيه در ثناي علي است؟

چه روي داد که بستيد دست مولا را
رها ز بند نموديد ديو دنيا را
چرا رسول خدا را به قبر آزرديد
چرا به بيت ولايت زديد زهرا را
طريق دوستي و شيوه ي وفا اين بود؟
جواب آن همه احسان مصطفي اين بود؟

عدو به آتش اگر جنت الولا را سوخت
شراره اش حرم الله کربلا را سوخت
نسوخت دامن دخت حسين را تنها
پَرِ ملائکه و قلب انبيا را سوخت
بُوَد به قلب زمان ها  فرود آن آتش
بلند تا صفِ حشر است دود آن آتش

قسم به فاطمه و باب و شوي و دو پسرش
که هرچه آمده اسلام تا کنون به سرش
خلاف خلق همان اختلاف اول بود
که شد جدا ره امت زخط راهبرش
هماره ميثم طيِ رهِ کُميت کند
به نظم تازه حمايت ز اهل بيت کند

استاد غلامرضا سازگار

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]