زینب کبری - - -- - -زبانحال شام غريبان- - -

بـايـد کـه آهـسـتـه بـنـالـم
هـر خيمه مي سـوزد بحالـم
کسي نمي گيرد دگر جز غم نشانم
نمانده يک ستاره بر هفت آسمانم
دلخون شدم چو لاله   
در سينه مانده ناله
ترسم بسوزد امشب    رقـيه سـه سـالـه
حسـين من کجـايي    ميميرم از جـدايـي
* * * * * * * * * *
از ديـده خـون افشـانده زينب
تنهـاي تنهـا مـانـده زينب
اي نور چشم من بيا چشمم پر آه است
در خيمه ام اما دلم در قتلگاه است
با چشم پر ستاره      
در خيمه کن نظاره
بـراي زينب تـو       نمـانـده راه چـاره
حسين من کجايي      ميميرم از جـدايـي
* * * * * * * * * *
اي ماه علقمه کجايي                   اميد ما همه کجايي
بيا که تا شام غريبان را ببيني
با چشم خود اشگ يتيمان را ببيني
اگـر تـرا بجويند       
چون گل ترا ببويند
طفلان ميان خيمه      عمـو عمـو بگـويند
حسين من کجايي       ميميرم از جـدايـي
* * * * * * * * * *
سيد محسن حسيني
به اين سبك خوانده مي شود
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]