حجت المهدی فراق و وصال بدون نغمه عزيز دلم!غلامرضا سازگار

کيم که با تو کنم گفتگو عزيز دلم
عنايت تو به من داده رو عزيز دلم
سياه روتر و بي‌آبروتر از من نيست
مگر دهي تو به من آبرو عزيز دلم
بسوز و آب کن و آتشم بزن که کنم
چو شمع، گريه بي هاي و هو عزيز دلم
اگر عزيز دل خود تو را صدا نزنم
چه خوانمت؟ چه بگويم؟ بگو، عزيز دلم!
توان گفتن يا بن الحسن نمانده دگر
که گريه عقده شده در گلو، عزيز دلم
کنار قبر علي، يا کنار قبر حسين
بگو کجات کنم جستجو عزيز دلم؟
گرفتم آنکه بيايي بدين سيه‌رويي
چگونه با تو شوم رو به رو عزيز دلم؟
بيا که فاطمه بعد از هزار سال هنوز
کند ظهور تو را آرزو، عزيز دلم
هنوز ياد لب تشنگان کرب و بلا
نگاه توست به دست عمو، عزيز دلم
به ياد حنجر خشکي که نهر خون گرديد
رود ز ديده سرشکم چو جو، عزيز دلم
به جستجوي تو «ميثم»روا بود که چو باد
تمـام عمـر رود کـو بـه کـو عزيز دلم

استاد غلامرضا سازگار
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]