اين دشت چقدر آهو کم دارد
تو هنوز هم مسافري
نمازها شکسته اند در دل تو
پنجره هايت همه رو به مشرقند
خورشيد تو آن طرف جا مانده
زمان براي تو انگار ايستاده
زل زده اي به جاده
و جاده ها زل زده اند به تو
***
بويت
کودکان را هوايي مادر ميکند
دستها به دامنت «هل اتي» ميخوانند
بوي ياس مي دهي
با احساس من بازي مي کني
و من با کبوتران تو عشق بازي
درياچه نمک را
انگار به زخم تو پاشيد - تقدير -
آنروز که
دل تمام برادران شور تو را ميزد
تو اي که مليح ترين دختر طايفه بودی
هنوز هم در اين حوالی آبها شورند
و بچه آهوها
زخمی