خدیجه کبری ، محمد المصطفی رحلت بدون نغمه کيستم من بانوي اسلام، ام‌المؤمنينمغلامرضا سازگار

کيستم من بانوي اسلام، ام‌المؤمنينم
مادر کوثر، اميد رحمه للعالمينم
آسمان معرفت، بر روي دامان زمينم
بانوي باغ جنان، محبوبه جان‌آفرينم
مثل زهرا دخترم آئينه حق اليقينم

بـارها از حق سلام آورده جبريـل امينم
من خديجه همسر و همگام ختم المرسلينم
****
پيشتر از روز بعثت مصطفا را همسرم من
از نزول وحي، تنها حامي پيغمبرم من
همسرش نه، ‌همدمش نه، ‌بهترين همسنگرم من
مؤمنين را، بلکه ايمان را گرامي ‌مادرم من
بحر ايثار و وفا و معرفت را گوهرم من

در جلالت هـاجر و حـوا و مريم را قرينم
من خديجه همسر و همگام ختم‌المرسلينم
****
پيشتر از بودنم دل برد از دستم محمد
در حقيقت روشني بخش وجودم بود احمد
گشته بودم همچنان مشتاق آن روح مجرد
بي خبر بودم که از لطف خداي حي سرمد
روزي آن يار تمام خلق با من يار گردد

مي‌کندحق با نخستين شخص خلقت همنشينم
من خـديجه همسر و همگـام ختم‌المرسلينم
****
دختري دارم که خورشيد ومه‌وگردون هلالش
شوهري‌دارم که قرآن‌گشته نازل درکمالش
دختري دارم که مي‌آيد سلام از ذوالجلالش
حيدري گرديده دامادم که نبوَد کس مثالش
حجره‌اي دارم که جبريل امين روبد به بالش

ني عجب گرچرخ گردون سجده آرد بر زمينم
من خـديجه همسر و همگـام ختم‌المرسلينم
****
گرچه هستم زن ولي مردانه حق را ياورم من
مصطفي را در شهامت بعد حيدر، حيدرم من
در دل يک شهر دشمن حامي پيغمبرم من
زن، ولي مردانه با ختم رسل همسنگرم من
اولين بانوي خلقت را يگانه مادرم من

بلکـه مـام يـازده عيسـاي عيسـا آفرينم
من خديجه همسر و همگام ختم المرسلينم
****
گرچه در ثروت کليد گنج‌ها بودي به دستم
گشت تقديم محمد روز اول بود و هستم
جز محمد از خلايق رشته الفت گسستم
جان به کف بگرفتم و دل بر رسول الله بستم
هم به عالم هم به جانم پشت دشمن را شکستم

آري آري دسـت پيغمبـر بـوَد در آستينم
من خديجه همسر و همگام ختم المرسلينم
****
من تمام هست خود دادم به راه حي ذوالمن
تاخدا هم ازکرامت هست‌ِ خود بخشيد برمن
ريخت دامن دامنم گل، دست لطف‌ حق به دامن
بُضعـه ختم رُسل، زهرا مرا شد پاره تـن
با جمال روي آن گل جان من گرديـد گلشن

بود حتي در رحم همصحبت و يار و معينم
من خديجه همسر و همگام ختم المرسلينم
****
مي‌دهد تاريخ درهرعصر در عالم شهادت
من خدا را کرده‌ام پيش از شب بعثت، عبادت
داشتم بر خواجه «لولاک» از اول، ارادت
با وصال عقل اول يافتم از نو ولادت
در همه زن‌هاي عالم شد نصيبم اين سعادت

تـا سـر دستم گـل رخسار زهرا را ببينم
من خديجه همسر و همگام ختم المرسلينم
****
من خروشان بحرعصمت مادر فُلک نجاتم
در کنار خضر رحمت روح را عين‌الحياتم
فاطمي خو مرتضا توحيدم و احمد صفاتم
دين حق شد متکي بر همت و صبرو ثباتم
سال عام‌الحزن شد بر مصطفي سال وفاتم

ريخت بـر خـاک لحد اشکش اميرالمؤمنينم
من خديجه همسر و همگام ختم المرسلينم
****
الغرض تا زنده بودم، مصطفي را يار بودم
بهر حفظ جان او شب تا سحر بيدار بودم
جانِ جانِ آفرينش را زجان غمخوار بودم
لحظه لحظه بين مردم مورد آزار بودم
با جنايت پيشگان پيوسته در پيکار بودم

نظم «ميثم» شاهـدي باشد ز عزم آهنينم
من خديجه همسر و همگام ختم المرسلينم

استاد غلامرضا سازگار

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]