یارب مددی تا ز وفا بنویسم
از عشق و از آنهمه صفا بنویسم
باید که ز صبر و شیوه دلداری
در فلسفه و بحث جدا بنویسم
باید که به نیّت دل بیتابم
از زینت و از شیر خدا بنویسم
وقتش شده از خاطره یک روز
پرواز دمشق و کربلا بنویسم
در خانه مرتضی طرب آمده است
به به که عقیله العرب آمده است
*****
بر صورت خود جلوه امجد دارد
ارث سخنش زشخص احمد دارد
او عالمه فهیمه است و جبریل
در مدرسه اش چه رفت و آمد دارد
جود و کرم از دامن او می ریزد
حاتم ز گدائیش درآمد دارد
جایی ننوشته اند ولایت دارد
در فهم نگنجد که شاید دارد
او اهل نظر بود؟ نمی دانم من
از نسل بشر بود؟ نمی دانم من
*****
در دل هیجان نو پدید آورده
با مقدم خود عید سعید آورده
عالم همه غرق انقلاب و تکبیر
برمأذنه ها بانگ نوید آورده
هر کار که می کرد فقط معجزه بود
گفتند: مگر دین جدید آورده ؟
حیدر چه بلایی به سر شام آورد
زینب بنگر سر یزید آورده
آری که چکیده غم و احساس است
رد قدمش به زانوی عباس است
*****
در مصحف دل برگه او تا خورده
تمثیل نگاه او به دریا خورده
اوصاف قداستش به لب جاری شد
مریم که شنیده ناگهان جا خورده
در منصب حاکمیت قلب حسین(ع)
قرعه به دل زینب کبری(س)خورده
در مدحِ ابهتش همین یک مصرع
او شیر زن است و شیر زهرا(س) خورده
به به ز تمام این همه شوکت و جاه
لاحول و لا قوه الا بالله
*****
ای کعبه ! به صاحب تو زیور آمد
ای جنت حق ! چشمه کوثر آمد
ای عرش خدا ! نافله هایش بنگر
ای غار حرا ! عشق مصور آمد
ای کرببلا ! دگر شدی جاویدان
چون بهر قیام تو پیمبر آمد
روزی برسد که آسمان دم گیرد
ای کوفه به پاخیز که حیدر آمد
از عاقبت قصه او بی تردید
باید که از آن چوبه محمل پرسید
رضا تاجیک 87