حسن المجتبی شهادت زمینه غروب عمر من رسیدهرضا تاجیک

غروب عمر من رسیده و دیگه می میرم
خدا می دونه که چهل ساله ز جهان سیرم
آرزوی سفر دعای در نیمه شبهامه
همیشه مادرم تو کوچه ها جلو چشمامه
سپاه طعنه ها پشت منو شکسته خدا می دونه
هر کسی من رو میبینه ازم رو برمیگردونه
اشاره می کنن به هم میگن هر کی ندیدش ببینه
اونی که ما مومنا رو ذلیلمون کرده اینه
دارم میسوزم پیش چشمای دشمن
مدینه میشه راحت از دیدن من2

یوسف فاطمم که خونه ام شده زندانم
می سوزونه منو جلو چشام زن خندانم
تموم غصه هام رو قلب من رد پا داره
کسی به قدر من تو این جهان دشمن نداره
صدای ضرب در یه عمره که دل منو میلرزونه
سلام من تو کوچه ها مدینه رو می خندونه
چه صحنه هایی برا من آفریدن
از زیر پاهام جانماز رو کشیدن2

دل اسیر من یه عمره که نگشته شاکی
به روی سینه ام گرفته ام چادر خاکی
کی راحت میشم خدا از این شبای هجران
آخه یه عمره من دارم به دل عذاب وجدان
کاری ز دست من برنیومد تو کوچه های مدینه
یه دفعه دیدم که مادر فتاده روی زمینه
چشامو بستمو عبای اون نامردو هی می کشیدم
با هر یه ناله ی مادر من به خودم می لرزیدم
پیش نامحرم چادرش رو تکوندم
خاکای روی چادرش رو تکوندم2
خدانگهدار کوچه های مدینه
خدانگهدار قصه زخم سینه2
رضا تاجیک

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]