فواره هـایِ سـرخی از گــودال زد بالا
مردی عبای خویش را خوشحال زد بالا
تا بـیـن مقـتـل معـدن المـاس پـیدا شد
در صنـف لشـکر قیمـت خـلـخال زد بالا
مـرد کمـان داری یـکـی از تیـرهایش را
نـا بــاورانـــه انـــدکـی از خـــال زد بالا
دیگر حساب کیسه های درهـم پاداش
از چـوب خـط سـهـم بیـت الـمال زد بالا
آتشـفشـان نـور بـود و شعـله های طور
نـاگــاه قـقـــنوسی پــریــد و بال زد بالا
خـورشید چشمش برغروب نیزه ها افتاد
وقـتـی عبــایــش را کـمی دجال زد بالا
می سو خت دامن های دختربچه ها اما
آمــــارِِ ســـرخــیِ رخ اطــفـال زد بــالا
خــورشــید را ازدست هم صدبار دزدیدند
شــب در ســپاه کـوفیــان جنجال زد بالا
وحید قاسمی