آمد از خيمه همچو قرص قمر
آنکه آماده بهر پرواز است
اشتياق است و ترس جاماندن
بند نعلين او اگر باز است
کربلا با نسيم گلبرگش
رنگ و بوي گلاب مي گيرد
حسني زاده است حق دارد
چهره اش را نقاب مي گيرد
آخر او ماهپاره مي باشد
مثل خورشيد عرشه ي زين است
آن گلي که به چشم مي آيد
زودتر در نگاه گلچين است
قامت سبز و قد کوتاهش
بوي کامل ترين غزل دارد
اينکه شوق زبان زد عشق است
سيزده شيشه ي عسل دارد
جشن دامادي و بلوغش بود
که به تکليف خود عمل مي کرد
مثل يک غنچه زير مرکبها
داشت خود را کمي بغل مي کرد
سينه گاهش کمي تحمل داشت
آن هم از دست نعلها وا شد
معجزه پشت معجزه آمد
نونهالي شبيه طوبي شد
گر عمو را شکسته مي خواند
گر کلامي به لب نمي آرد
در مسير صداي بي حالش
استخوان مزاحمي دارد
قامت او کمي بزرگ شده است
يا عمو قامت خمي دارد؟!
رد پاي کشيده ي او تا
وسط خيمه لاله مي کارد
بر سر گيسوي پريشانش
رنگ خونابه نيست رنگ حناست
آخر اين نوجوان بي حجله
تازه داماد سيدالشهدا ست..
علي اکبر لطيفيان