چهقدر بي تو شكستم ، چهقدر واهمه كردم !
چهقدر نام تو را مثل آب زمزمه كردم!
خيال آب نبستم به جز دو دست عمويم
اگر نگاه به رؤياي نهر علقمه گردم
سرود كودكيم در خزان حادثه خشكيد
پس از تو قطع اميد اي بهار از همه كردم
نكرده هيچ دلي در هجوم نيزه و آتش
تحملي كه از آن اضطراب و همهمه كردم
شكفت غنچهي خورشيد از خرابة جانم
همين كه با تو دلم را به خواب زمزمه كردم
چه شرم دارم از اين درد و جاي آمدنت را
كه سر بريده تو را ميهمان فاطمه كردم
پدر ، به داغ د ل عمّهام ، به فاطمه سوگند
مرا ببخش اگر شكوه بي مقدّمه كردم