حـتي خـدا مـيان حسـينيهء غمـش
سوگند خورده است به ماه محرمش
شبهاي قدر محترم و با فضيلت اند
امّـا نمي رسند به شبهاي مـاتمش
امروز نه، غروب همان سال شصت و يك
مـا را گـره زدنـد به نخـهاي پـرچمش
اين دستمال گـريه پر از نـور مي شود
وقتي به دست روضـهء خورشيد مي دمش
چشمي كه از براي تو گريان نمي شود
بايد حـواله داد به دست جـهنمش
جانم فداي ِ محتشم خانواده ات
با اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتمش
علي اكبر لطيفيان