دل ما مي گرفت و مادرمان سرفه هايش شديد تر مي شد
صبح هر روز در دل بستر جسم او نا پديدتر مي شد
آن جوان رشيده ي طاها پس چرا قدکمان بي جان است
بر سرش چند موي مشکي بود که همان هم سفيدتر مي شد
حسن از روضه هاي او مي گفت کوچه ي تنگ وسيلي وناله
ولي انگار وارد داغ و روضه هاي جديد تر مي شد
هرکسي که عيادتش آمد گفت نه!.... فکر دفن او باشيد
راست گفتند چون که هر لحظه او شفايش بعيدتر مي شد
گر چه در بين آتشِ آن روز مادرم شد شهيده ي حيدر
ولي از رنج بي کسيِ پدر لحظه لحظه شهيد تر مي شد
اي دل! اي روزگار! اُف بر تو داغ بي مادري نصيبم شد
بعد او روضه خواندم و چشمِ هر کسي مي شنيد،تر مي شد
رضا تاجيک