سخنرانى در ديدار با مداحان اهلبيت(ع)، به مناسبت ميلاد مبارك صديقهى كبرى فاطمهى زهرا(س)
17/10/1369
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
فاطمهى زهرا(س) معماى ناگشودهى ذهن و معارف بشرى
اولاً، تبريك اين روز بزرگ و مبارك را بايد به شما ستايشگران و بلبلان بوستان ولايت و عاشقان سلالهى پاك و مطهر آن بزرگواران گفت. اميدوارم كه همه مشمول الطاف و توجهات بىبى دو عالم، فاطمهى زهرا(سلاماللَّهعليها) باشيد. همچنين به همهى ملت ايران و همهى شيعيان، بلكه به همهى مسلمين عالم، اين روز پُربركت براى تاريخ و جهان را تبريك عرض مىكنم. ثانياً، بايد از شما برادران عزيز تشكر كنيم كه عيد ما را با حقيقتِ جشن و عيد و شادى قرين كرديد و با ياد فاطمهى زهرا(سلاماللَّهعليها) و ذكر محامد و فضايل آن بزرگوار، اين ساعت عمر ما را زينت بخشيديد. اميدواريم كه خداوند از شما قبول كند و مشمول توجهات و الطاف خاص خود قرار دهد.
اگرچه فرصت زيادى نيست، اما طبق معمول همهسالهى اين مجلس، مايلم دو مطلب را به برادران عزيز عرض كنم. البته تذكارى بيش نيست و همهى شما بحمداللَّه اهل معرفت و آشناى به بسى اسرار محبت اين خاندانيد.
نكتهى اول، در باب فاطمهى زهرا(سلاماللَّهعليها) است. براى انسانهاى كوچكى مثل من، خيلى دشوار است كه بخواهند - ولو از دور - دربارهى آن عظمت سخن بگويند. ما يك چيز و يك خيال و يك تصوير و يك نقش در ذهنمان مىگذرانيم. اين كجا، و واقعيتها و حقيقتها - كه بسى عظيمتر از ذهن ماست - كجا؟ واقعاً دختر پيامبر(ص)، معماى ناگشودهى ذهن بشر و معارف بشرى است. همهى انسانها را يك طرف بگذاريد، اوليا را هم در طرف ديگر بگذاريد. با اينكه تعداد اوليا كم است، اما وزنهى آنها از همهى بشريت سنگينتر است. اگر ملاك وزانت و عظمت را معرفت و آگاهى از حقيقت عالم و نزديكى به خدا - يعنى سرچشمهى همهى وجودها - بدانيم، يكى از اولياى خدا، از ماسواى همهى اوليا و از همهى وجود منهاى اوليا، عظيمتر و وزينتر و باشكوهتر است.
وقتى به صف اوليا و عباداللَّهالصالحين نگاه مىكنيد، قلههايى وجود دارد كه نسبت آن قلهها به بقيهى انسانهاى بزرگ عالم معنا، يك نسبت غيرقابل تصور و فوقالعاده عظيمى است. اختلاف، اختلاف فاحشى است. اين قلهها، همان كسانى هستند كه در تاريخ نبوتها هم هرجا شما چشم بدوزيد، از هر طرف آنها را مىبينيد؛ مثل انبياى اولوالعزم و بزرگانى از اين دست و در اين حد. اما در مجموعهى اين عظمتها و شكوهها و در بين اين برجستهترينها كه ذكرشان براى ما فقط لقلقهى لسان است و امثال من، دل و روح و جانشان، بسيار كوچكتر و خُردتر و حقيرتر از آن است كه بخواهند اين معنويتها را درك كنند و همينطور از دور تصويرى در ذهنشان دارند و آن را بر زبان مىآورند - كه باز اين تصوير هم، از كلمات خودشان است چند نمونهى بسيار نادر وجود دارد كه از حد توصيف و بيان بالاترند و يكى از اينها، فاطمهى زهرا(سلاماللَّهعليها) است. فقط با پيامبر و با اميرالمؤمنين مىشود او را مقايسه كرد.
هر كلمه و اشارهى فاطمهى زهرا(س) بايد براى ما يك سرمشق باشد
در مقام تنزل وجود، آنجايى كه عظمتهاى ملكوتى به واقعيتهاى عالم جسم و مُلك مىپيوندد و اين قالبهاى بشرى، حامل آن معنويتها و روحها مىشود؛ آنوقت، هر حركت و هر اشاره و هر حرف از زبان آنها، براى ماها كه عقب هستيم، يك سرمشق نورانى مىشود. اين كافى نيست كه ما بدانيم فاطمهى زهرا(سلاماللَّهعليها) در چه اوجى و با چه عظمتى در اين عالم بوده و در عالم معنا و ملكوت خواهد بود. البته دانستنش براى ما يك معرفت است و اگر معرفتِ روشنى گير كسى بيايد - كه آن هم جز در سايهى عمل به دست نمىآيد - خيلى قيمت دارد.
معرفتِ خالصِ روشنِ گوياى از آن معنويتها، گير همه نمىآيد. اولياى بزرگ خدا هستند كه مىتوانند گوشههايى از آن را درك كنند و ببينند. آن مقدارى كه ما درك مىكنيم و مىفهميم، بايد براى ما سرمشق حركت و عمل باشد. شيعيان، اين نكته را بايد فراموش نكنند. البته همهى مسلمين سهيمند؛ منتها شايد اينطور معرفتى، در غير از شيعه كمتر هست؛ نه اينكه هيچ نيست. بعضى از كسانى كه شيعه هم نيستند، در مقام معرفت نسبت به اهلبيت، خيلى جلو هستند؛ اما در اين حد، غالباً و عموماً متعلق به شيعه است.
بايد هر حرف و كلمه و هر اشارهيى در زندگى اين بزرگوار، براى ما يك سرمشق باشد. به محبتِ دورادور و احساس محبت اكتفا نكنيم؛ اين احساس را در زندگى پياده نماييم. اگر محبت نباشد، اين رابطهى عملى به وجود نمىآيد. در سايهى آن محبت، مىشود اين پيوند و پيوستگى عملى را به وجود آورد؛ اما بدون اين پيوستگى و پيوند عملى، اصل آن محبت زير سؤال خواهد رفت. «قل ان كنتم تحبّوناللَّه فاتّبعونى يحببكماللَّه»(1). دنبالهى محبت، بايد اطاعت و متابعت باشد.
سعى كنيد سرمايهى محبت و معرفتتان زياد شود
نكتهى دوم، مربوط به شماست. شما مداحان و گويندگان فضايل اهلبيت(ع)، بهترين كسانى هستيد كه مىتوانيد حلقهى عمل را به حلقهى محبت وصل كنيد و يك سلسله و زنجيرهى واقعى به وجود بياوريد. تا كسى اهل محبت نباشد، قاعدتاً وارد اين وادىيى كه شما هستيد، نمىشود. آن كسى كه قدم در اين وادى مىگذارد، لابد مايهى محبت و استعداد و قابليتى در او هست. آنچه وظيفهى هر انسانى است، اين است كه سرمايهها را زياد كند. سعى كنيد اين سرمايهى محبت و معرفت زياد بشود. هر كس در هر سطحى كه هست، بايد خودش را بالا بكشد؛ والّا تمام مىشود. برادران! اين سرمايههاى معنوى هم مثل سرمايههاى مادّى است كه گاهى تمام مىشود. اگر به آن اضافه نكرديد، تمام خواهد شد.
مولوى تمثيل خوبى دارد. او مىگويد: آبى كه خلايق از آن استفاده مىكنند، خودشان را پاك و باطراوت و پاكيزه مىكنند و كلاً به وجود پاكيزگى مىدهد؛ اما خود اين آب هم به پاكيزه شدن احتياج دارد. آن كسى كه آن آب را پاكيزه مىكند، همان قوّهى فرونهادهى در خلقت الهى است كه او را بالا مىكشد و به ابر و باران و آب خالص و پاك و طاهر تبديلش مىكند و دوباره به پايين برمىگرداند. همان آب قبلى است؛ منتها پاك شده. به بركت عروج و علوّ و تبديل شدن و استحاله، يك گردونهى تصفيه و تزكيهيى در آن هست. مولوى مىگويد: هر اهل معرفتى هم اگر اين استحاله و عروجِ گاهگاهى را نداشته باشد، هرچند كه خود، وسيلهى پاكى و طهارت و نزاهت و زيبايى و آراستگى ديگران مىشود؛ اما اين سرمايهها را خودش بتدريج از دست مىدهد.
پس، سعى كنيم كه اول اين پالايش درونى هيچوقت متوقف نشود. هر كس هم كه هستيم، فرقى نمىكند. من كه اين مطالب را مىگويم، به اين پالايش درونى از شما محتاجترم. نه اينكه خيال كنيم اين حرفها تعارف است؛ واقعيت است. بناى بر تعارف نيست؛ حقيقت قضيه اين است. همهى ما احتياج داريم و من به اين پالايش، بيشتر از شما احتياج دارم. اگر اين پالايش انجام نگيرد، اين آبى كه يك روز در آن دست مىزديد، دست تميز مىشد؛ صورت را مىشستيد، تر و تازه مىشد؛ همين آب، به چيزى تبديل خواهد شد كه ديگر شما حاضر نيستيد دستتان را در آن بزنيد. آبى كه دستها و صورتها و بدنها از آن باطراوت شده است، اگر تصفيه نشود، پس از چندى، طورى خواهد شد كه ديگر انسان رغبت نمىكند به آن دست بزند و نزديكش بشود؛ پالايش مىخواهد. ما بايد خودمان از درون پالايش بشويم.
شعر را همراه با هنرِ خواندن براى تفهيم عرضه كنيد
اين، مقدمهى امر است. اما اصل قضيه اين است، شما كه آن محبت را از درون خود مىجوشانيد و از كلمات ديگران و از اشعار شعرا و از سرودههاى خوب استفاده مىكنيد و بعضى از شما حتّى سرودههاى خودتان را بيان مىكنيد، بدانيد كه نقش بسيار بسيار والايى داريد. در اين چند سالى كه مثل امروز در خدمت برادران بودهايم، بارها اين حرفها را گفتهايم و سابقه و تاريخچهى اين مداحى و مدح اهلبيت و خاندان پيامبر را بيان كردهايم. توصيههاى زيادى هم عرض شده كه نمىخواهيم آنها را تكرار كنيم.
آنچه كه مىخواهم عرض بكنم، اين است كه چند موضوع را در هر برههيى از زمان در نظر بگيريد و در خلال اشعارى كه به مناسبت مدح يا مصيبت و يا نصيحت براى مردم مىخوانيد، اين مطلب را هم در جامعه بپراكنيد. امتيازتان بر گويندهى نثر اين است كه شما براى تفهيم و القاى مطلب، از دو هنر - هنر شعر و هنر خوانندگى - استفاده مىكنيد. اين، چيز مهمى است. البته خوانندگى در مقام مدح هم هنر خاصى است. معنايش هم فقط صداى خوب نيست. اين هنر را بايد ياد گرفت.
الحمدللَّه در جلسهى امروز و در جلسات سالهاى پيش و نيز به مناسبتهاى ديگر، كسانى كه نشانهى استادى يا پختگى در كار، از حركات و حرف زدن و شروع و ختم و دست تكان دادن و نگاه كردنشان پيداست، من زياد ديدهام. اين، يك هنر است. اين هنر بايستى آموخته بشود و كامل گردد و افزايش پيدا كند.
مردم زبان شعر را بهتر مىخواهند، اما مثل زبان نثر نمىفهمند؛ بخصوص اگر شعر، شعر بالايى باشد. شما بايد اين را بفهمانيد. فهماندنش با اين نيست كه آدم با صداى خوب بخواند. خيليها شعر را با صداى خوب مىخوانند؛ ولى مستمع هم نمىفهمد كه چه گفت! شما بايد بفهمانيد. اين فهماندن، همان هنر مداحى است. شعر را همراه با هنرِ خواندن - كه البته غالباً با صداى خوب هم همراه است - براى تفهيم عرضه كنيد. اگر با صداى خوب هم همراه نباشد، همان كيفيتِ خواندن، جبران صداى خوب را مىكند. گاهى ممكن است از خيلى از خوشصداها هم بهتر و جاافتادهتر و شيرينتر تلقى بشود. از اين بايد براى پراكندن بهترين معارف اسلامى در باب اهلبيت و غير آن استفاده كنيد.
محبت مردم به امام حسين(ع)، ضامن حيات و بقاى اسلام
مردم محبتى دارند كه بايستى بر اثر خواندن و گفتن شما، عميق و ريشهدار و تند و آتشين و برافروخته بشود. تشيع، آيين محبت است. خصوصيت محبت، خصوصيت تشيع است. كمتر مكتب و مسلك و دين و آيين و طريقهيى مثل تشيع، با محبت سر و كار داشته است. علت اين هم كه چنين فكرى تا امروز مانده - در حالى كه اينهمه با آن مخالفت كردهاند - اين است كه ريشه در زلال محبت داشته و دين تولّى و تبرّى و آيين دوست داشتن و دشمن داشتن است و عاطفه در آن، با فكر هماهنگ و همدوش است. چيزهاى خيلى مهمى است. اصل خيلى سحرآميز و عجيبى است.
اگر محبت در تشيع نبود، اين دشمنيهاى عجيبى كه با شيعه شده، بايد او را از بين مىبرد. همين محبت شما مردم به حسينبن على(عليهالسّلام)، ضامن حيات و بقاى اسلام است. اينكه امام مىفرمود، عاشورا اسلام را نگهداشت، معنايش همين است. فاطميه و ميلاد و وفات پيامبر(ص) و ائمه(عليهمالسّلام) هم همينطور است. بايد با استفادهى از اين هنر، اين محبت را در ميان مردم هم عمق ببخشيد، هم تر و تازه كنيد و هم برافروخته نماييد. چيز خيلى عجيب و عظيمى است.
البته ابزار لازم براى اين كار، شعر خوب و درست است. يكى از برادران گفتند كه اگر غلط است، بگوييد تا نخوانيم. بنايمان اين نيست كه هرچه را در آن شك داريم و يا قبول نداريم، بگوييم نخوانند؛ والّا اگر ما بخواهيم همينطور بگوييم اين غلط است و نخوانيد، مىترسيم كه برادران در خواندن خيلى محدود بشوند!
نقش مداحان، نقشى بسيار مهم و حساس
دنبال اين نباشيد كه چيزى كه در متن تاريخ اثبات شده است، آن را بخوانيد؛ چون هيچچيز نمىتوانيد بخوانيد. تازه آنچه كه در «لهوف» ابنطاووس هست، خبر واحد است ديگر. توجه كنيد، چيزى را بخوانيد كه معقول باشد. البته، نه اينكه انسان هرچه معقول است، از خودش بسازد و بخواند! نه، آن را به اصول و واقعيتهايى متكى كنيد. البته گزارهى هر حديثى، وقتى كه هنرى باشد، با پيرايههايى همراه خواهد بود. آن پيرايهها ايرادى ندارد؛ منتها به شرط اينكه آن پيرايهها همه چيز نشود. اصل را بايستى از واقعيتهايى كه هست، گرفت؛ منتها آن را با بيان هنرى پيرايهى لازم بخشيد و گفت. حالا شايد مجال نباشد كه در اين باره صحبت بكنيم؛ ليكن اينها حرفهايى است كه بايد بالاخره گفته و شنيده بشود و تكرار گردد.
در دعاها و زيارتهاى ما، تعبيرات عاشقانه و خيلى خوبى هست كه حقايقى را نشان مىدهد؛ اينها را محور بايد قرار داد. آنچه را كه مثلاً شيخ و ابنطاووس و مفيد و ديگر بزرگان در كتابهايشان گفتهاند، اينها را بايستى محور قرار داد. بعد آنها را در يك ارايهى هنرى، به شكل زيبا و شايستهيى بيان كرد. حالا در آن شكلِ بيان، هر كسى سليقهيى دارد؛ آن ايرادى ندارد. نقش شما، نقش بسيار مهمى است. من اصرار دارم كه اين نكته را براى برادران عزيز مداح - چه آنهايى كه به صورت حرفهيى مداح هستند، چه آن كسانى كه گاهى در كنار كارهايشان اين كار را انجام مىدهند - تكرار بكنم كه اين نقش، نقش بسيار مهم و حايز اهميت و حساسى است؛ اين را كم نگيريد.
جامعهى مداح، آن وقتى كه از زبان خوب - شعر عالى، محكم، قوى، گويا - و محتواى خوب - شعر اخلاقى، تاريخى، اعتقادى، توحيد، نبوت، ولايت - برخوردار باشد، نقش خود را ايفا كرده است. در همهى اينها هم شعر هست. در زبان فارسى، اينقدر شعر خوب و حكمتآميز وجود دارد كه اگر كسى بخواهد ده سال تكرارى نخواند، مىتواند در تمام موضوعات، شعر بيرون بياورد. از شعراى قديم بگيريد، تا شعراى امروز و شعرهاى خوب. پس زبان خوب، شعر خوب و محتواى حكمتآميز، اعم از اعتقاد و اخلاق و مصيبت و مدح و مسايل اجتماعى و مسايل انقلاب و امثال اينها، خيلى مهم است.
هر آهنگ و آوازى به درد شما نمىخورد
نكتهى سوم، هنر تفهيم است. هر آهنگ و آوازى به درد شما نمىخورد. آهنگ و آواز خاصى به درد شما مىخورد؛ آن هم با شيوهى بيان خاص مداحى. اگر كار مهم نبود، من در بيان اين جزييات معطل نمىشدم؛ اما كار خيلى مهم است. اگر اين كار، خوب انجام بگيرد - كه بحمداللَّه ما در طول سالهاى متمادى، بسيارى از برادران را ديدهايم كه اين كار را خوب هم انجام مىدادند و مىدهند - نقش فوقالعاده مؤثر و والايى در پيشرفت فكرى و اعتقادى و اسلامى جامعهى ما خواهد داشت.
اميدواريم كه خداوند به شماها توفيق بدهد و اين مجلس ما را مشمول نظر فاطمهى زهرا و صديقهى كبرى(سلاماللَّهعليها) قرار بدهد و توفيق تمسك به ذيل اين بزرگوار و خاندان پاكش را به همهى ما عنايت كند و ما را با محبت اين بزرگواران زنده بدارد و با محبت آنها بميراند و مرگ و زندگى ما را در راه آنها قرار دهد. خداوند قلب مقدس ولىّعصر را از ما راضى و خشنود كند و ما را مشمول دعاى آن بزرگوار قرار بدهد. خداوند روح مطهر امام عزيز عظيم راحلمان را از ما شاد كند و از اين مجلس، بهرهى وافرى به روح مطهر آن بزرگوار برساند
رحماللَّه من قرأ الفاتحة
1) آلعمران: 31