رقیه سادات شهادت بدون نغمه باز بگیرم بغلرضا پوراکرمی

هنوز یادمه لحظه یِ رفتنت
نشد بوسه بردارم از گونه هات
نشد باز بگیرم بغل آسمونو
نشد پر بگیرم من از شونه هات

دلم تنگه موهامه که دستِ تو
تویِ آبشارش وضو میگرفت
دلم تنگه دستایِ پُر مِهرته
که موهام ازش رنگ و بو میگرفت

تو رفتی تو میدونو خوب یادمه
از اون بالا محکم به خاک افتادی
دیدم رو تنت داره گل می شْکُفه
زدی دست و پا بی رمقْ جون دادی

حالا روضه خونم برایِ سرت
نکن فکر من رو فدایِ سرت
همه افتخارم همینه بابا
چقد سیلی خوردم بپایِ سرت

آتیش شعله زد رو پرِ دامنم
چرا بر نمی داره دست از سرم
میخوام خوب بدونی مثه عمه جون
«جونم رو دادم پا نخِ معجرم»

شده کابوسِ هر شبِ دخترت
بابا از رو ناقه زمین خوردمو
سرم گرمِ زخمِ پرم بود یه هو
لگد از یه مردِ لعین خوردمو

من  این شام و شامِ بلا می کنم
با اشکام قیامت به پا می کنم
بابا خاطرت جمع باشه خودم
دمشقو مثه کربلا می کنم

بابا بی بهونه من و میزدن
بابا اغلبِ لحظه ها میزدن
بدون هر دفعه که صدات میزدم
من و با تهِ نیزه ها میزدن

نپرسیدی از زخمِ چشمام چرا
که از چشمِ تارِ تو رو می گرفت
چقد رو زدم من به شمرِ لعین
همینکه سرت رو زِ مو می گرفت

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]