علی اصغر شهادت بدون نغمه طفلکمرضا قاسمی

زندگی برگشته؛ با هوی مسیحایی که نیست
آب، آورد از فراتِ خشک، سقایی که نیست

چشم‌هایش گرم شد؛ گهواره می‌خواهد چه کار ؟!
طفلکم خوابیده، روی دست بابایی که نیست

دوختم پیراهنِ یک‌سالگی را پیش پیش
دلخوشم امروز، با رویای فردایی که نیست

تا بغل وا می‌کنم، با شوق، سویم می‌دَود
ایستاده روی پای خویش، آن پایی که نیست

لای‌لایی؛ خنده؛ بابا گفتنش؛ یا گریه‌اش
گوش‌هایم پر شده با این صداهایی که نیست

باز هم باران گرفت و مشک‌هایم آب شد
از عطش می‌ترسم از روز مبادایی که نیست

اشک‌هایم رود‌ شد تا که نمیرد ماهی‌ام
می‌رود این رود، در آغوشِ دریایی که نیست

هر شبم با فکر مادر بودنم سر می‌شود
خون شده چشمانم از کابوسِ رویایی که نیست

زندگی بعد از علی دیگر برایم مردگی‌ست
قبر این بی‌شیرخوار آنجاست، هر جایی که نیست

مرده‌ام در کربلا؛ در روز عاشورای سرخ
زنده‌ در دنیای رویاهام، دنیایی که نیست

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]