قاسم بن الحسن شهادت بدون نغمه مثلِ بابایش حسنمرضیه عاطفی

از ازل در جامِ جانش داشت عشقِ لم یزل
قاسم بن المجتبی، فرمان پذیرِ بی بدل

متن بازوبند او تلفیقی از ایثار و عشق
شد رجزهایِ گوهربارش خودِ خیرالعمل

در مرامش حفظِ ناموس ارجحیّت داشت و
شد برای اهل عالم، غیرتش ضرب المثل

سمبلِ از جان گذشتن بود و با اذن عمو
گفت بسم الله را و شد هماوردش اجل

با غضب ابرو گره میکرد و میچرخاند چشم
مثلِ بابایش حسن در صحنه جنگ جمل

سیزده ساله ست اما در مسیرِ رزم او
سخت جان دادند، بی تیر و سپر شیرانِ یَل

یکّه می تازید و افتادند فوراً یک به یک
آن حرامی های باقی مانده از لات و هُبل

بسکه با شیرینیِ طعم شهادت شد عجین
از لبِ شمشیر او میریخت در میدان، عسل

بد نظر خورد و تنش شد نیزه باران و نماند
محضِ لبهای عمو یک جایِ سالم لااقل

رفت اما کاشکی می ماند تا جای پدر ...
چشم هایِ عمه زینب را بگیرد رویِ تل!

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]