عبدالله بن الحسن - - -بدون نغمه که ز انفاس خوشش بوی کسی می آیدمحسن حنیفی

سر بریدند ز فریاد تو گر هلهله ها
صبر کن جان مده که دادرسی می آید
سر خود را به روی دامن سبزش بگذار
«که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید»


در رگ و ریشه ی او خون کریمان جاری است
می رسد تا وسط معرکه جان بذل کند
«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
می رسد عرضه درسش به اباالفضل کند


از خروشیدن او بحر* تنش می لرزد
او خودش یک تنه یک لشکری از طوفان است
او حسین است به رفتار و حسن در صورت
او به معنای اتم، لؤلؤ و المرجان است
###
پیکرت تا به زمین خورد صدا کرد حسن
او به جای پدرش سینه زنان می آمد
به تلافی نجات سر قاسم او هم
زیر شمشیر غمت رقص کنان می آمد


 دست بر دست نمی شد بگذارد وقتی
دست نامرد به زلف تو گره می انداخت
زره ات از نفس افتاد و سپر غارت شد
خویش را روی تنت جای زره می انداخت


تیر مسموم گمانم به گلویش زده اند
زهر نوشید و حسن وار شهیدش کردند
ظاهراً حرمله شد قاتل این طفل ولی
باطناً آن در و دیوار شهیدش کردند


*بحر بن کعب؛ که قصد قتل سیدالشهدا را داشت و باشمشیر دست حضرت عبدالله را قطع نمود

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]