فاطمه الزهرا بستر بدون نغمه او قصد رفتن کرده است و بار بسته استمحسن حنیفی

او قصد رفتن کرده است و بار بسته است
سر درد دارد بر سرش دستار بسته است
 
 میخواست مولا از غریبی در بیاید
اما به هر در میزند انگار بسته است
 
خود را به آتش زد نبیند پیش مردم
در بین کوچه دستهای یار بسته است
 
او دلخوشی اش، مرتضی و کودکانند
جانش به جان حیدر کرار بسته است
 
 تا یک شب دیگر فقط پیشش بماند
آنچه بلد بوده است مولا کار بسته است
 
 با چشمهایش خون دل خورده است بسیار
با کاسه ی خونی که یک مقدار بسته است
 
 این پلک را یک دست سنگین بین کوچه
یا ضربه در یا که نه دیوار بسته است
 
 در شام این مرثیه ها تکرار میشد
این چرخ عهد خویش با تکرار بسته است
 
 آری عبور از بین نامحرم چه سخت است
وقتی که راه کوچه و بازار بسته است
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]