فاطمه الزهرا بستر زمزمه زینب عصایتسید محسن حسینی

ديده بگشا اي طبيبم ـ من غريبم من غريبم
در کنار بستر تو ـ غرق آهم غرق آهم
اي تمام آرزويم ـ با تو گرم گفتگويم
لحظه اي جان حسينت ـ کن نگاهم کن نگاهم
اي طرفدارم ببين ديگر طرفداري ندارم
اي سر و سامان من سر بر سر زانو گذارم
مي زني آتش بجانم    اي جوان قد کمانم
هرچه کردم التماس اما به پيش من نماندي
ديده بگشا و ببين من را به چه روزي نشاندي
* * * * * * * * * *
کرده اي افسرده حالم ـ بسکه گفتي کن حلالم
عاقبت افتادم از پا ـ ديده بگشا ديده بگشا
خسته تر از خسته اي تو ـ چشم خود را بسته اي تو
مي کشي آخر علي را ـ ديده بگشا ديده بگشا
مي روي دامن کشان من هم چکد اشکم بدامن
از چه امشب رو به قبله بينمت اي قبله من
اي که بودي تکيه گاهم    يک تنه بودي سپاهم
اي تمام هست من رفته ز دستم راه چاره
من سلام بي جوابم تو سلام با اشاره
* * * * * * * * * *
جان من جانم مسوزان ـ کمتر از من رو بگردان
من بقربان سکوتت ـ ديده بگشا ديده بگشا
بينم از پا تا سرت را ـ من نماز آخرت را
مي کشد من را قنوتت ـ ديده بگشا ديده بگشا
کي رود از ياد من آن قامت از غم دو تايت
ديدمت ره مي روي اما شده زينب عصايت
وقت ره رفتن خميدي    بر زمين پا مي کشيدي
با که گويم يار بيمارم مرا از پا نشانده
غير مشتي استخوان از کوثرم چيزي نمانده

سيد محسن حسيني
به اين سبک خوانده مي شود
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]