رقیه سادات شهادت زمزمه سرت رو پس گرفتمرضا تاجیک

اشكامو روى دس گرفتم
از نفست نفس گرفتم
اون شب بهت قول داده بودم
ديدى سرت رو پس گرفتم
ميخوام ببوسمت ولى محال شده
اينقدر جراحت برا من سوال شده
رو صورتت چرا پر از هلال شده
بابا حسين بابا حسين باباحسين

 

به كى بگم بابامو ميخوام
خونابه مى ريزه با اشكام
من دست زجرو جاى دستت
حس ميكنم ميون موهام
ميخوام برات شكوه ز روزگار كنم
هر كيو مى بينم ميخوام فرار كنم
مى ترسم از چكمه هاشون چيكار كنم ؟؟
بابا حسين بابا حسين باباحسين

 

بعد تو اى باباى خوبم
براى هيچكى ناز نكردم
اشتباه كردم بعد عباس
گوشواره هامو باز نكردم
چيدن ياس بابا كه با داس نميشه
اين زندگى بى عمو عباس نميشه
موقع خواب هم كمرم راس نميشه
بابا حسين بابا حسين باباحسين

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]