قمر بنی هاشم شهادت بدون نغمه أدرک أخامرضیه عاطفی

رفتی از خیمه و پا تا به سرم میسوزد
دلِ زینب، دلِ زن های حرم میسوزد

گفتم عباس! فقط مشک و علم را بردار
بغض کردی و از این غم سپرم میسوزد

با لبِ تشنه، لبِ علقمه رفتی امّا
جرعه ای آب نخوردی! جگرم میسوزد

نیزه بر مشک زدند آبرویت ریخت زمین
گُر گرفتی و تنِ شعله ورم میسوزد

با غضب! تیرِ کجی رفته به خوردِ چشمت
اشک می ریزم و چشمانِ ترم میسوزد

آسمانم به زمین خورده چه بد! با صورت!
سر و پیشانیِ قرص قمرم میسوزد

غرقِ خون، «أدرک أخا» گفتی و بالای سرت -
- مینشینم؛ بدنِ محتضرم میسوزد

بعدِ تو شعله می افتد به ستونِ خیمه
چوبِ گهواره، لباسِ پسرم، میسوزد

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]